مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۱۶

۱

که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی

چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی

۲

نه درونی نه برونی که از این هر دو فزونی

نه ز شیری نه ز خونی نه از اینی نه از آنی

۳

برود فکرت جادو نهدت دام به هر سو

تو همه دام و فنش را به یکی فن بدرانی

۴

چه بود باطن کبکی که دل باز نداند

چه حبوب است زمین در که ز چرخ است نهانی

۵

کلهش بنهی وآنگه فکنی باز به سیلی

چه کند بره مسکین چو کند شیر شبانی

۶

کله و تاج سرم را پی سیلی تو باید

که مرا تاج توی وُ جز تو جمله گرانی

۷

به کجا اسب دواند به کجا رخت کشاند

ز تو چون جان بجهاند که تو صد جان جهانی

۸

به چه نقصان نگرندت به چه عیبی شکنندت

به کی مانند کنندت که به مخلوق نمانی

۹

به ملاقات نشان ده ز خیالات امان ده

مکشش زود زمان ده که تو قسام زمانی

۱۰

هله ای جان گشاده قدم صدق نهاده

همه از پای فتاده تو خوش و دست زنانی

۱۱

شه و شاهین جلالی که چنین باپر و بالی

نه گمانی نه خیالی همه عینی و عیانی

۱۲

چه بود طبع و رموزش به یکی شعله بسوزش

به یکی تیر بدوزش که بسی سخته کمانی

۱۳

هله بر قوس بنه زه ز کمینگاه برون جه

برهان خویش از این ده که تو زان شهر کلانی

۱۴

چو همه خانه دل را بگرفت آتش بالا

بود اظهار زبانه به از اظهار زبانی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1627
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1033

نظرات

user_image
ساناز
۱۳۹۱/۰۹/۲۰ - ۰۱:۵۶:۵۵
شرح و تفسیر این غزل را در این صفحه می‌توانید بخوانید:پیوند به وبگاه بیرونی