
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۱۸
۱
صنما چونک فریبی همه عیار فریبی
صنما چون همه جانی دل هشیار فریبی
۲
سحری چون قمر آیی به خرابات درآیی
بت و بتخانه بسوزی دل و دلدار فریبی
۳
دل آشفته نگیری خرد خفته نگیری
تو بدان نرگس خفته همه بیدار فریبی
۴
ز غمت سنگ گدازد رمه با گرگ بسازد
رمه و گرگ و شبان را تو به یک بار فریبی
۵
چه کنم جان و بدن را چه کنم قوت تن را
که تو جبار جهانی همه بیمار فریبی
۶
قمر زنگی شب را تو کنی رومی مه رو
همه کوران سیه را تو به انوار فریبی
۷
همه را گوش بگیری شنوایی برسانی
همه را چشم گشایی و به دیدار فریبی
۸
تو نه آنی که فریبی ز کسی صرفه بجویی
تو همه لطف و عطایی تو به ایثار فریبی
۹
تو صلاح دل و دینی تو در این لطف چنینی
که کمین خار فنا را سوی گلزار فریبی
تصاویر و صوت


نظرات
افشین