مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۲۱

۱

تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری

تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری

۲

همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند

همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری

۳

توی دریای مخلد که در او ماهی بی‌حد

ز سر جهل مکن رد سر انکار چه خاری

۴

همه خاموش به ظاهر همه قلاش و مقامر

همه غایب همه حاضر همه صیاد و شکاری

۵

همه ماهند نه ماهی همه کیخسرو و شاهی

همه چون یوسف چاهی ز تو اندر چه تاری

۶

همه ذرات چو ذاالنون همه رقاص چو گردون

همه خاموش چو مریم همه در بانگ چو قاری

۷

همه اجزای وجودت به تو گویند چه بودت

که همه گفت و شنودت نه ز مهر است و ز یاری

۸

مثل نفس خزان است که در او باغ نهان است

ز درون باغ بخندد چو رسد جان بهاری

۹

تو بر این شمع چه گردی چو از آن شهد بخوردی

تو چو پروانه چه سوزی که ز نوری نه ز ناری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1630
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1035
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۳۰ - ۱۴:۰۴:۱۴
سخنی نو که از نو شدن یک باور می‌‌آید و گسترش پیدا می‌‌کند که از جنس راستی‌ و مهر استوقتی‌ از اجزا به درون کلّ می‌‌نگری هر بار که می‌‌خواهی آنرا بشناسی جوابی دیگر می‌‌گیری و فغان و ناله می‌‌کنی که‌ای کلّ تو چه هستی‌ و من چرا با تو هستمهر جز خود لذت کلّ بودن را می‌‌چشد و خاموش است زیرا کلّ و جزو همیشه با هم هستند و هر کلی خود جزوی از کلی دیگر استاین شهر بزرگ در درون خود گسترش می‌‌یابد و همیشه نو می‌‌شود همچون باغ‌ای که هر بهار گل‌های تازه می‌‌دهد و نو می‌‌گردد رابطه کلّ و جز راز آمیز باقی‌ می‌‌ماند زیرا نمی توان چیزی را که همواره نو می‌‌شود تعریف نمود بلکه با گوش جان می‌‌توان شیند و نیوشید زیرا رابطه‌ای خود بخودی و از روی یگانگی است و کسی‌ بر آن نظارت نمی کند و بیرون آن نیستاگر تو فکر می‌‌کنی که می‌‌توانی ناظر باشی‌ مانند پروانه‌ای هستی‌ که به گرد موم عسل بجای شهد آن می‌‌گردد و خود را فدای آتش شمع می‌‌کند که آن را نور تصور کرده است داستان انسان گوئی داستانی‌ ویژه است چون شهری است که همه دنیا را در خود جای می‌‌دهد و ناچار باید به سخن درآید و بگوید که چه در خود دارد و سخن او برای هستی‌ و همه اجزا آن شنیدنی و خرمی بخش است و راستی‌ و مهر ارمغان دارد زیرا نویی را می‌‌شناسد و با نور درون آشناست و تماشای درون می‌‌کند و با ترانه‌های خود نویی و خرمی را می‌‌سراید که هستی‌ را خروشان و گردون را به رخس در می‌‌آورد و همه ذرات و اجزا را به شاهی‌ و سروری می‌‌رسانداین پیام بزرگی بخش جلال دین است که با پیام های دیگران که با مهر و یاری آشنا نیستند و از کوچکی می‌‌گویند تفاوتی سترگ دارد
user_image
طیفور
۱۴۰۰/۰۴/۲۸ - ۲۳:۵۸:۱۴
با تشکر از جناب همایون بواسطه شرح جالب و عالمانه ایشان