
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۲۱
۱
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری
تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری
۲
همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند
همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری
۳
توی دریای مخلد که در او ماهی بیحد
ز سر جهل مکن رد سر انکار چه خاری
۴
همه خاموش به ظاهر همه قلاش و مقامر
همه غایب همه حاضر همه صیاد و شکاری
۵
همه ماهند نه ماهی همه کیخسرو و شاهی
همه چون یوسف چاهی ز تو اندر چه تاری
۶
همه ذرات چو ذاالنون همه رقاص چو گردون
همه خاموش چو مریم همه در بانگ چو قاری
۷
همه اجزای وجودت به تو گویند چه بودت
که همه گفت و شنودت نه ز مهر است و ز یاری
۸
مثل نفس خزان است که در او باغ نهان است
ز درون باغ بخندد چو رسد جان بهاری
۹
تو بر این شمع چه گردی چو از آن شهد بخوردی
تو چو پروانه چه سوزی که ز نوری نه ز ناری
تصاویر و صوت


نظرات
همایون
طیفور