
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۲۲
۱
تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری
تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری
۲
تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی
تو خبیری تو خبیری تو خبیر ابن خبیری
۳
تو لطیفی تو لطیفی تو لطیف ابن لطیفی
تو جهانی دو جهان را به یکی کاه نگیری
۴
هله ای روح مصور هله ای بخت مکرر
نه ز خاکی نه ز آبی نه از این چرخ اثیری
۵
تو از آن شهر نهانی که بدان شهر کشانی
نشوی غره به چیزی نه ز کس عذر پذیری
۶
همگی آب حیاتی همگی قند و نباتی
همگی شکر و نجاتی نه خماری نه خمیری
۷
به یکی کرم منکس بدهی دیبه و اطلس
نکند بر تو زیان کس که شکوری و شکیری
۸
به عدم درنگریدم عدد ذره بدیدم
به پر عشق تو پران برهیده ز زحیری
۹
اگرت بیند آتش همگی آب شود خوش
اگرت بیند منکر برهد او ز نکیری
تصاویر و صوت


نظرات
همایون