مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۳۴

۱

به مبارکی و شادی بستان ز عشق جامی

که ندا کند شرابش که کجاست تلخکامی

۲

چه بود حیات بی‌او هوسی و چارمیخی

چه بود به پیش او جان دغلی کمین غلامی

۳

قدحی دو چون بخوردی خوش و شیرگیر گردی

به دماغ تو فرستد شه و شیر ما پیامی

۴

خنک آن دلی که در وی بنهاد بخت تختی

خنک آن سری که در وی می ما نهاد کامی

۵

ز سلام پادشاهان به خدا ملول گردد

چو شنید نیکبختی ز تو سرسری سلامی

۶

به میان دلق مستی به قمارخانه جان

بر خلق نام او بد سوی عرش نیک نامی

۷

خنک آن دمی که مالد کف شاه پر و بالش

که سپیدباز مایی به چنین گزیده دامی

۸

ز شراب خوش بخورش نه شکوفه و نه شورش

نه به دوستان نیازی نه ز دشمن انتقامی

۹

همه خلق در کشاکش تو خراب و مست و دلخوش

همه را نظاره می‌کن هله از کنار بامی

۱۰

ز تو یک سؤال دارم بکنم دگر نگویم

ز چه گشت زر پخته دل و جان ما ز خامی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1637
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1040

نظرات

user_image
ایلیا
۱۳۹۳/۰۳/۱۹ - ۰۷:۴۲:۲۸
حافظ غزلی در همین بحر و با همین قافیه دارد با مطلع:که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامیکه به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی
user_image
شهلا
۱۳۹۷/۰۱/۰۱ - ۱۴:۵۵:۰۰
به به، سپاس ازشما
user_image
احسان
۱۳۹۷/۰۳/۰۹ - ۰۹:۴۰:۵۰
بیت پنجم :ز سلام پادشاهان به خدا ملول گرددچو کسی شنیده باشد ز تو سرسری سلامی ... درسته
user_image
Hadi Golestani
۱۴۰۱/۱۰/۲۸ - ۱۵:۳۶:۳۹
خدایاااااا، خدایاااااااا، ممنون ممنون