مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۳۹

۱

بکشید یار گوشم که تو امشب آن مایی

صنما بلی ولیکن تو نشان بده کجایی

۲

چو رها کنی بهانه بدهی نشان خانه

به سر و دو دیده آیم که تو کان کیمیایی

۳

و اگر به حیله کوشی دغل و دغا فروشی

ز فلک ستاره دزدی ز خرد کله ربایی

۴

شب من نشان مویت سحرم نشان رویت

قمر از فلک درافتد چو نقاب برگشایی

۵

صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهو

به جهان کی دید صیدی که بترسد از رهایی

۶

صنما هوای ما کن طلب رضای ما کن

که ز بحر و کان شنیدم که تو معدن عطایی

۷

همگی وبالم از تو به خدا بنالم از تو

بنشان تکبرش را تو خدا به کبریایی

۸

ره خواب من چو بستی بمبند راه مستی

ز همه جدام کردی مده از خودم جدایی

۹

مه و مهر یار ما شد به امید تو خدا شد

که زهی امید زفتی که زند در خدایی

۱۰

همه مال و دل بداده سر کیسه برگشاده

به امید کیسه تو که خلاصه وفایی

۱۱

همه را دکان شکسته ره خواب و خور ببسته

به امید آن نشسته که ز گوشه‌ای درآیی

۱۲

به امید کس چه باشی که توی امید عالم

تو به گوش می چه باشی که توی می عطایی

۱۳

به درون توست یوسف چه روی به مصر هرزه

تو درآ درون پرده بنگر چه خوش لقایی

۱۴

به درون توست مطرب چه دهی کمر به مطرب

نه کم است تن ز نایی نه کم است جان ز نایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1641
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1042

نظرات

user_image
علیرضا
۱۳۹۱/۰۶/۰۳ - ۲۰:۴۴:۱۲
در بیت پنجم به نظر می رسد "که دید صیدی..."صحیح باشد
user_image
بهزاد
۱۳۹۱/۱۲/۱۴ - ۱۹:۵۹:۱۴
انتظار رومی برای تجلی فیزیکی دوباره مهر و اظهار ندامت از غفلتهای دور. اگر مهر او را خریداری و عادات زشت را ترک کردی به آتش زرتشت و وادی سیمرغ در کلاهداری هفتم میترا نایل میشوی. اشتیاق رومی برای تصور مرادش و کرنش به استادش و اینکه برای پیوستن به مهر بیتابی میکند. خواهشی مکرر اما بیفایده برای بازگشت مجدد قلندر تبریز به قونیه. اوج اندوه و پشیمانی سودایی. شکایت از بی خوابی و خواستار تداوم باده روحی و خوش بودن با مرور خاطرات مهر که بصورت خود بیان شده است. ارادت به آفریننده مه و مهر و کانون بودن انسان در کیش مهری که قلندر تبریز به رومی انتقال داد. ثروتی بنام سخی بودن بی حد در مهرورزی و وفای به عهد و خوبی. باز رومی به دلتنگی و ندامت درونی و بی اشتیاقی به امور دنیوی شکایت میکند. رومی از مهر تبریز الهام و
پاسخ میگیرد: ای رومی تو خود مهر تابنده ای و شراب کهنه ای. تو با مایی و بیهوده از دوری ننال چون یادت با ماست . با سماع بیا پیش ما
user_image
سعید
۱۳۹۵/۰۱/۲۳ - ۰۰:۰۹:۵۱
به نظر می آید که مولانا در این شعر اشارتی در روشنا تاریک بیان به منجی عالم دارد.
user_image
احسان
۱۳۹۵/۰۸/۳۰ - ۱۴:۰۳:۰۸
صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهوبه جهان کی دید صیدی که بترسد از رهاییاین بیت رو من متوجه نمی شم. یعنی مولانا میخواد از دست صیادش رهایی پیدا کنه؟ یعنی علاقه ای به بودن پیش اون نداره؟ پس این مصرع سعدی چی می شه که میگه: "من از اون روز که در بند توام آزادم"؟
user_image
سجاد
۱۳۹۶/۰۴/۱۲ - ۰۳:۰۳:۴۵
صنما تو همچو شیری من اسیر تو چو آهوبه جهان کی دید صیدی که بترسد از رهاییمنظور مولانا از این بیت اینه که من صید تو هستم مثل آهویی که اسیر شیر هست.و در جهان چه کسی و چه زمانی دیده است که صید از این که صیاد رهایش کند بترسد (
پاسخش روشن است. هیچ کس و هیچ زمانی) اما من (شاعر) از اینکه صیادی چون تو(صنم) رهایم کنی می ترسم!و این مطابقت دارد با "من از اون روز که در بند توام آزادم”
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۰/۰۴ - ۱۲:۲۷:۱۷
یک کششی از طرف یار و گفتگویی با یار و از دوری او و سپس پیامی از یار در درون دل عاشق که به او امید ونیرووبزرگی و سروری می بخشد و اینگونه است که عاشق کسی است که وفاداربرای همیشه می ماند تلاشگروخستگی ناپذیر چون به تلاش خود متکی است نه به امید آسمان و بیرون از خود
user_image
علی اصغر
۱۴۰۱/۰۲/۱۱ - ۲۲:۵۸:۱۱
سلام . حس کردم این شعر در وصف حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف سروده شده باشد . 
user_image
حضرت خداوندگار
۱۴۰۱/۰۴/۲۰ - ۰۱:۲۴:۲۳
کمله ی هرزه در این بیت به معنای عبث، بیهوده، اشتباه و کار بیخود و بی نتیجه کردن است،