مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۴۵

۱

بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی

صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی

۲

صنما چنان فتادم که به حشر هم نخیزم

چو چنان قدح گرفتی سر مشک را گشادی

۳

شده‌ام خراب لیکن قدری وقوف دارم

که سرم تو برگرفتی به کنار خود نهادی

۴

صنما ز چشم مستت که شرابدار عشق است

بدهی می و قدح نی چه عظیم اوستادی

۵

کرم تو است این هم که شراب برد عقلم

که اگر به عقل بودی شکافدی ز شادی

۶

قدحی به من بدادی که همی‌زنم دو دستک

که به یک قدح برستم ز هزار بی‌مرادی

۷

به دو چشم شوخ مستت که طرب بزاد از وی

که تو روح اولینی و ز هیچ کس نزادی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1644
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1044
حسین رستگار :
فاطمه زندی :

نظرات