مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۵۲

۱

چو یقین شده‌ست دل را که تو جان جان جانی

بگشا در عنایت که ستون صد جهانی

۲

چو فراق گشت سرکش بزنی تو گردنش خوش

به قصاص عاشقانت که تو صارم زمانی

۳

چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر

همه چیز را به پیشت خورشی است رایگانی

۴

به حمل رسید آخر به سعادت آفتابت

که جهان پیر یابد ز تو تابش جوانی

۵

چه سماع‌هاست در جان چه قرابه‌های ریزان

که به گوش می‌رسد زان دف و بربط و اغانی

۶

چه پر است این گلستان ز دم هزاردستان

که ز های و هوی مستان تو می از قدح ندانی

۷

همه شاخه‌ها شکفته ملکان قدح گرفته

همگان ز خویش رفته به شراب آسمانی

۸

برسان سلام جانم تو بدان شهان ولیکن

تو کسی به هش نیابی که سلامشان رسانی

۹

پشه نیز باده خورده سر و ریش یاوه کرده

نمرود را به دشنه ز وجود کرده فانی

۱۰

چو به پشه این رساند تو بگو به پیل چه دهد

چه کنم به شرح ناید می جام لامکانی

۱۱

ز شراب جان پذیرش سگ کهف شیرگیرش

که به گرد غار مستان نکند به جز شبانی

۱۲

چو سگی چنین ز خود شد تو ببین که شیر شرزه

چو وفا کند چه یابد ز رحیق آن اوانی

۱۳

تبریز مشرقی شد به طلوع شمس دینی

که از او رسد شرارت به کواکب معانی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1648
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1046

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۳/۰۲/۱۵ - ۰۲:۲۷:۴۲
مهر پایه فرهنگ ایران است و فرهنگ مهر روی مرزی باریک به پیش می‌رود مرزی میان مهر و کین راهی پر شگفتی که پهلوانی نامیده میشود و پهلوان را بی پر سیمرغ و مهر آسمانی خوبشکاری شدنی نیست عرفان شیوه رازورزی پیش می‌گیرد و پهلوانی دیگری بنیاد می نهد که همه مهر است و شمشیر دررمیدان مهر می افرازد ‌و صارم زمان میشود و‌ناگزیر در دام شگفتی و حیرت و سرگشتگی و‌مستی می افتد و چه حال بالایی، خوش به این حال  شمس تلاش کرد تا جلال‌دین ما را از چنگ ترکان سلجوقی برهاند شمس مرغ آبی بود و معانی و جلال‌دین به هوا رفت و مرغ آسمان شد و حالات.