
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۵۴
۱
برسید لک لک جان که بهار شد کجایی
بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی
۲
رخ یوسفان ببینی که ز چاه سر برآرد
همه گلرخان ببینی که کنند خودنمایی
۳
ثمرات دل شکسته به درون خاک بسته
بگشاده دیده دیده ز بلای دی رهایی
۴
خضر و سمن چو رندان بشکستهاند زندان
گل و لاله شاد و خندان ز سعادت عطایی
۵
همه مریمان کامل همه بکر و گشته حامل
بنموده عارفان دل به جناب کبریایی
۶
چو شکوفه کرد به بستان ز ره دهن چو مستان
تو نصیب خویش بستان ز زمانه گر ز مایی
۷
به مثال گربه هر یک به دهان گرفته کودک
سوی مادران گلشن به نظاره چون نیایی
۸
بنگر به مرغ خوش پر چو خطیب فوق منبر
به ثنا و حمد داور بگرفته خوش نوایی
تصاویر و صوت


نظرات