
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۵۶
۱
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی
۲
تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو
به کف آورند زاغان همه خلعت همایی
۳
کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم
تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی
۴
توی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو
توی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی
۵
به وصال میبنالم که چه بیوفا قرینی
به فراق میبزارم که چه یار باوفایی
۶
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند
که گه فراق باری طرب است و جان فزایی
۷
دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی
رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی
تصاویر و صوت


نظرات
محمدرضا
نادر..
بابک
امیر بختیار یوسفیان