مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۵۶

۱

صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی

که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی

۲

تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو

به کف آورند زاغان همه خلعت همایی

۳

کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم

تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی

۴

توی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو

توی بحر بی‌کرانه ز صفات کبریایی

۵

به وصال می‌بنالم که چه بی‌وفا قرینی

به فراق می‌بزارم که چه یار باوفایی

۶

به گه وصال آن مه چه بود خدای داند

که گه فراق باری طرب است و جان فزایی

۷

دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی

رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1650
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1047
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
محمدرضا
۱۳۹۶/۰۵/۰۵ - ۲۳:۴۳:۲۰
مصرع اول بیت اخر از نظر وزنی سکته دارد. بنظر میرسد یک هجا کم دارد
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۰/۱۸ - ۰۹:۴۶:۴۶
به گه وصال آن مه چه بود خدای داندکه گه فراق باری طرب است و جان فزایی..
user_image
بابک
۱۳۹۸/۱۱/۱۴ - ۰۹:۱۵:۲۷
فرهنگ ایران ، استوار بر تصویر همائی بود که سایه اش، همه را تحول به هما میداد. خدائی ، که آنگاه به خدائی میرسید، که همه را به خدا یان ، تحول داده باشد . خدای ایران ، هنگامی خدا می‌شد که همه خدایان و گیتی و انسان ، به وجود آمده باشند . وقتی حقیقت می‌شد که خوشه حقایق پیدایش یافته باشد . هنگامی تخم ِ خدا ، خدا می‌شود، که همه خدا شده باشند . تا همه جهان ، خدایان نشده باشند ، خدا، خدا نمی‌شود . خدا ی ایران همائی است که تا همه را، هما نکرده باشد ، خود ، همائی نمی یابد .
user_image
امیر بختیار یوسفیان
۱۳۹۹/۰۹/۱۲ - ۰۵:۳۰:۲۸
دل اگر جنون برآرد....گویا زمان تایپ اشتباه شده است