مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۵۷

۱

چه جمال جان فزایی که میان جان مایی

تو به جان چه می‌نمایی تو چنین شکر چرایی

۲

چو بدان تو راه یابی چو هزار مه بتابی

تو چه آتش و چه آبی تو چنین شکر چرایی

۳

غم عشق تو پیاده شده قلعه‌ها گشاده

به سپاه نور ساده تو چنین شکر چرایی

۴

همه زنگ را شکسته شده دست جمله بسته

شه چین بس خجسته تو چنین شکر چرایی

۵

تو چراغ طور سینا تو هزار بحر و مینا

بجز از تو جان مبینا تو چنین شکر چرایی

۶

تو برسته از فزونی ز قیاس‌ها برونی

به دو چشم مست خونی تو چنین شکر چرایی

۷

به دلم چه آذر آمد چو خیال تو درآمد

دو جهان به هم برآمد تو چنین شکر چرایی

۸

تو در آن دو رخ چه داری که فکندی از عیاری

دو هزار بی‌قراری تو چنین شکر چرایی

۹

چو بدان لطیف خنده همه را بکرده بنده

ز دم تو مرده زنده تو چنین شکر چرایی

۱۰

چو صفات حسن ایزد عرقت به بحر ریزد

دو هزار موج خیزد تو چنین شکر چرایی

۱۱

چو دو زلف توست طوقم ز شراب توست شوقم

بنگر که در چه ذوقم تو چنین شکر چرایی

۱۲

ز گلت سمن فنا شد همه مکر و فن فنا شد

من و صد چو من فنا شد تو چنین شکر چرایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1650
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1048
توریا :

نظرات

user_image
وفایی
۱۳۹۶/۰۱/۰۷ - ۱۴:۵۰:۰۲
بیت نهم و دهم در دیوان شمس به جای چو ، تو نوشته تو بدان لطیف خنده ، همه رابکرده بنده ....تو صفات حسن ایزد ، عرقت به بحر ریزد ....
user_image
متین
۱۳۹۷/۰۵/۱۲ - ۰۴:۱۹:۱۳
سلام دوستان کسی می دونه که شعر تو چنین شکر چرایی مولانا زود تر سروده شد یا شعر تو چنین خوب چرایی سعدی؟؟؟