
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۶۰
۱
هست در حلقه ما حلقه ربایی عجبی
قمری باخبری درد دوایی عجبی
۲
هست در صفه ما صف شکنی کز نظرش
تابد از روزن دل نور ضیایی عجبی
۳
این چه جام است که از عین بقا سر برزد
تا زند جان منش طال بقایی عجبی
۴
هر کی از ظلمت غم بر دل او بند بود
یابد از دولت او بندگشایی عجبی
۵
این چه سحر است که خلق از نظرش محرومند
یا چه ابر است بر آن ماه لقایی عجبی
۶
از کجا تافت چنان ماه در این قالب تن
تا ز جا رفت دل و رفت به جایی عجبی
۷
چون دل از خانه وهم حدثان بیرون شد
ز یکی دانه در دید سرایی عجبی
۸
مینمود از در و دیوار سرا در تابش
هشت جنت ز یکی روح فزایی عجبی
۹
شمس تبریز از این خوف و رجا بازرهان
تا برآید ز عدم خوف و رجایی عجبی
تصاویر و صوت


نظرات
زیبا روز