مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۶۰

۱

هست در حلقه ما حلقه ربایی عجبی

قمری باخبری درد دوایی عجبی

۲

هست در صفه ما صف شکنی کز نظرش

تابد از روزن دل نور ضیایی عجبی

۳

این چه جام است که از عین بقا سر برزد

تا زند جان منش طال بقایی عجبی

۴

هر کی از ظلمت غم بر دل او بند بود

یابد از دولت او بندگشایی عجبی

۵

این چه سحر است که خلق از نظرش محرومند

یا چه ابر است بر آن ماه لقایی عجبی

۶

از کجا تافت چنان ماه در این قالب تن

تا ز جا رفت دل و رفت به جایی عجبی

۷

چون دل از خانه وهم حدثان بیرون شد

ز یکی دانه در دید سرایی عجبی

۸

می‌نمود از در و دیوار سرا در تابش

هشت جنت ز یکی روح فزایی عجبی

۹

شمس تبریز از این خوف و رجا بازرهان

تا برآید ز عدم خوف و رجایی عجبی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1652
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1049

نظرات

user_image
زیبا روز
۱۳۹۷/۰۳/۱۱ - ۱۵:۴۴:۳۰
توجه داشته باشیم که در سبک گویش خراسانی کهنگاهی یای نکره هم به صفت و هم به موصوف اضافه می شد .بنابراین روی عجبی را نباید به معنی ای خجب گرفت بلکه می گوید در جمع ما حلقه ربایی عجیب وجود دارد . توضیح آن که در زمان های کهن رسم بوده که برای اعطای چیزی گرانبها میان خواهندگانش مسابقه بر قرار می کرده اند تا آن گران بها نصیب شایسته ترین شود . مثلا حلقه ای را در هوا رها کرده تا تیر اندازان با کمان و تیر بربایندش .قمری چون طوقی به گرده دارد گویی حلقۀ الهی را به گردن کرده است