
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۶۹
۱
هست اندر غم تو دلشده دانشمندی
همچو نقرهست در آتشکده دانشمندی
۲
بر امید کرم و رحمت بخشایش تو
از ره دور به سر آمده دانشمندی
۳
هست ز اوباش خیالات تو اندر ره عشق
خسته و شیفته و ره زده دانشمندی
۴
چه زیان دارد خوبی تو را دوست اگر
قوت یابد ز چنین مایده دانشمندی
۵
با چنین جام جنونی که تو گردان کردی
کی بماند به سر قاعده دانشمندی
۶
کی روا دارد انصاف و جوانمردی تو
که به غم کشته شود بیهده دانشمندی
۷
کی روا دارد خورشید حق گرمی بخش
که فسرده شود از مجمده دانشمندی
۸
جانب مدرسه عشق کشیدش لطفت
تا ز درس تو برد فایده دانشمندی
۹
نحس تربیع عناصر بگرفتش رحمی
تا منور شود از منقده دانشمندی
۱۰
بس سخن دارد وز بیم ملال دل تو
لب ببستهست در این معبده دانشمندی
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..