مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۸۸۶

۱

اگر امشب بر من باشی و خانه نروی

یا علی شیر خدا باشی یا خود علوی

۲

اندک اندک به جنون راه بری از دم من

برهی از خرد و ناگه دیوانه شوی

۳

کهنه و پیر شدی زین خرد پیر گریز

تا بهار تو نماید گل و گلزار نوی

۴

به خیالی به من آیی به خیالی بروی

این چه رسوایی و ننگ است زهی بند قوی

۵

به ترازوی زر ار راه دهندت غلط است

بجوی زر بنه ارزی چو همان حب جوی

۶

پیک لابد بدود کیک چو او هم بدود

پس کمال تو در آن نیست که یاوه بدوی

۷

بهر بردن بدو از هیبت مردن بمدو

بهر کعبه بدو ای جان نه ز خوف بدوی

۸

باش شب‌ها بر من تا به سحر تا که شبی

مه برآید برهی از ره و همراه غوی

۹

همه کس بیند رخساره مه را از دور

خنک آن کس که برد از بغل مه گروی

۱۰

مه ز آغاز چو خورشید بسی تیغ کشد

که ببرم سر تو گر تو از این جا نروی

۱۱

چون ببیند که سر خویش نمی‌گیرد او

گوید او را که حریفی و ظریفی و روی

۱۲

من توام ور تو نیم یار شب و روز توام

پدر و مادر و خویش تو به منهاج سوی

۱۳

چه شود گر من و تو بی‌من و تو جمع شویم

فرد باشیم و یکی کوری چشم ثنوی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1668
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1058

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۹/۲۲ - ۱۴:۵۰:۲۱
من توام ور تو نیم یار شب و روز توام..چه شود گر من و تو بی‌من و تو جمع شویم؟...