
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۸۸
۱
به شکرخنده اگر میببرد جان ز کسی
میدهد جان خوشی پرطربی پرهوسی
۲
گه سحر حمله برد بر همه چون خورشیدی
گه به شب گشت کند بر دل و جان چون عسسی
۳
گه یکی تنگ شکربار کند بهر نثار
گه شود طوطی جان گر بچشد زان مگسی
۴
گه مدرس شود و درس کند بر سر صدر
تا شود کن فیکون صدر جهان مرتبسی
۵
گه دمد یک نفسی عیسی مریم سازد
تا گواه نفسش باشد عیسی نفسی
۶
گه خسی را بکشد سرمه جان در دیده
گه نماید دو جهان در نظرش همچو خسی
۷
متزمن نظری داری و هرچ آید پیش
هم بر آن چفسد و حمله نبرد پیش و پسی
۸
صالح او آمد و این هر دو جهان یک اشتر
ما همه نعره زنان زنگله همچون جرسی
تصاویر و صوت


نظرات