
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۸۹
۱
ای که تو چشمه حیوان و بهار چمنی
چو منی تو خود خود را کی بگوید چو منی
۲
من شبم تو مه بدری مگریز از شب خویش
مه کی باشد که تو خورشید دو صد انجمی
۳
پاسبان در تو ماه برین بام فلک
تو که در مقعد صدقی چو شه اندر وطنی
۴
ماه پیمانه عمر است گهی پر گه نیم
تو به پیمانه نگنجی تو نه عمر زمنی
۵
هر کی در عهد تو از جور زمانه گله کرد
سزد ار کفش جفا بر دهن او بزنی
۶
کاین زمانه چو تن است و تو در او چون جانی
جان بود تن نبود تن چو تو جان جان تنی
۷
سجده کردند ملایک تن آدم را زود
پرتو جان تو دیدند در آن جسم سنی
۸
اهرمن صورت گل دید و سرش سجده نکرد
چوب رد بر سرش آمد که برو اهرمنی
تصاویر و صوت


نظرات
بابک