
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۸۹۱
۱
هر کی از نیستی آید به سوی او خبری
اندر او از بشریت بنماید اثری
۲
التفاتی نبود همت او را به علل
گر علل گیرد جمله ز علی تا به ثری
۳
هر کسی که متلاشی شود و محو ز خویش
به سوی او کند از عین حقیقت نظری
۴
جوهری بیند صافی متحلی به حلل
متمکن شده در کالبد جانوری
۵
تو به صورت چه قناعت کنی از صحبت او
رو دگر شو تو به تحقیق که او شد دگری
۶
بشنو شکر وی از من که به جان و سر تو
که بدان لطف و حلاوت نچشیدم شکری
تصاویر و صوت


نظرات