مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۹۰۴

۱

عاقبت از عاشقان بگریختی

وز مصاف ای پهلوان بگریختی

۲

سوی شیران حمله بردی همچو شیر

همچو روبه از میان بگریختی

۳

قصد بام آسمان می‌داشتی

از میان نردبان بگریختی

۴

تو چگونه دارویی هر درد را

کز صداع این و آن بگریختی

۵

پس روی انبیا چون می‌کنی

چون ز تهدید خسان بگریختی

۶

مرده رنگی و نداری زندگی

مرده باشی چون ز جان بگریختی

۷

دستمزد شادمانی صبر توست

رو که وقت امتحان بگریختی

۸

صبر می‌کن در حصار غم کنون

چون ز بانگ پاسبان بگریختی

۹

کی ببینی چشم تیرانداز را

چون ز تیر خرکمان بگریختی

۱۰

زخم تیغ و تیر چون خواهی کشید

چون تو از زخم زبان بگریختی

۱۱

رو خمش کن بی‌نشانی خامشی است

پس چرا سوی نشان بگریختی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1681
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1065

نظرات

user_image
سعید
۱۳۹۷/۰۷/۲۷ - ۲۲:۱۶:۴۵
این غزل تضمینی‌ست بر غزل شماره‌ی 1658:عاشقم از عاشقان نگریختم/وز مصاف ای پهلوان نگریختم/حمله بردم سوی شیران همچو شیر/همچو روبه از میان نگریختم/...
user_image
همایون
۱۳۹۷/۱۰/۱۹ - ۱۹:۵۲:۵۸
خیلی‌‌ها ادعای عارف بودن دارند و تصور می‌‌کنند که مراحل عرفانی را طی کرده ا‌ند در حالیکه نزد جلال دین عارف و پهلوان یکی‌ است و این همانا عرفان ایرانی است سهروردی و حلاج و شمس و بسیاری عرفا ی حقیقی‌ این گونه بوده ا‌ندتا کسی‌ پهلوانی نکند عارف نیست همانگونه که شیخ با زهد فراوان تا عاشقی نکند هیچ به حساب نمی آید