
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۱۲
۱
با من ای عشق امتحانها میکنی
واقفی بر عجزم اما میکنی
۲
ترجمان سر دشمن میشوی
ظن کژ را در دلش جا میکنی
۳
هم تو اندر بیشه آتش میزنی
هم شکایت را تو پیدا میکنی
۴
تا گمان آید که بر تو ظلم رفت
چون ضعیفان شور و شکوی میکنی
۵
آفتابی ظلم بر تو کی کند
هرچه میخواهی ز بالا میکنی
۶
میکنی ما را حسود همدگر
جنگ ما را خوش تماشا میکنی
۷
عارفان را نقد شربت میدهی
زاهدان را مست فردا میکنی
۸
مرغ مرگاندیش را غم میدهی
بلبلان را مست و گویا میکنی
۹
زاغ را مشتاق سرگین میکنی
طوطی خود را شکرخا میکنی
۱۰
آن یکی را میکِشی در کان و کوه
وین دگر را رو به دریا میکنی
۱۱
از ره محنت به دولت میکشی
یا جزای زلت ما میکنی
۱۲
اندر این دریا همه سود است و داد
جمله احسان و مواسا میکنی
۱۳
این سَرِ نکته است پایانش تو گوی
گرچه ما را بیسر و پا میکنی
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..