مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۹۲۶

۱

گر در آب و گر در آتش می‌روی

آن نمی‌دانم برو خوش می‌روی

۲

در رخت پیداست والله رنگ او

رو که سوی یار مه وش می‌روی

۳

نقش‌ها را پشت و پایی می‌زنی

سوی نقش نامنقش می‌روی

۴

ذوق جان‌ها می‌زند بر جان تو

مست و دست انداز و سرکش می‌روی

۵

در پی تو می‌دود اقبال رو

گر به عرش و گر به مفرش می‌روی

۶

آنک در سر داری از سودای یار

چه عجب گر تو مشوش می‌روی

۷

شه صلاح الدین برآ زین شش جهت

گرچه ظاهر اندر این شش می‌روی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1692
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1072

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۲/۲۰ - ۲۰:۲۰:۱۸
نقش‌ها را پشت پایی می‌زنی،سوی نقش نامنقش می‌روی ..
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۱۸ - ۱۲:۴۸:۴۶
انسان زاده هستی و طبیعت است ولی نقشی که هستی به انسان داده است بزرگی و بزرگتر شدن است، بطوریکه بزرگی نهفته در هستی با انسان آشکار و کارامدتر میشود، کار انسان رهایی از محدودیت هاست که گاه برخی از آنها توسط خود انسان ها شکل میگیرد تا به انسان یک نقش قانونی شرعی و یا اجتماعی اخلاقی ثابت بدهندنقش انسان بی نقشی است و همه جان ها با این نقش بی نقشی است که به ذوق درمی آیند و همراه کسی میشوند که قصه رهایی انسان را سرمیدهد