
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۳۲
۱
چه باشد ای برادر یک شب اگر نخسپی
چون شمع زنده باشی همچون شرر نخسپی
۲
درهای آسمان را شب سخت میگشاید
نیک اختریت باشد گر چون قمر نخسپی
۳
گر مرد آسمانی مشتاق آن جهانی
زیر فلک نمانی جز بر زبر نخسپی
۴
چون لشکر حبش شب بر روم حمله آرد
باید که همچو قیصر در کر و فر نخسپی
۵
عیسی روزگاری سیاح باش در شب
در آب و در گل ای جان تا همچو خر نخسپی
۶
شب رو که راهها را در شب توان بریدن
گر شهر یار خواهی اندر سفر نخسپی
۷
در سایه خدایی خسپند نیکبختان
زنهار ای برادر جای دگر نخسپی
۸
چون از پدر جدا شد یوسف نه مبتلا شد
تو یوسفی هلا تا جز با پدر نخسپی
۹
زیرا برادرانت دارند قصد جانت
هان تا میان ایشان جز با حذر نخسپی
۱۰
تبریز شمس دین را جز ره روی نیابد
گر تو ز ره روانی بر ره گذر نخسپی
تصاویر و صوت


نظرات