
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۳۷
۱
از بهر مرغ خانه چون خانهای بسازی
اشتر در او نگنجد با آن همه درازی
۲
آن مرغ خانه عقل است و آن خانه این تن تو
اشتر جمال عشق است با قد و سرفرازی
۳
رطل گران شه را این مرغ برنتابد
بویی کز او بیابی صد مغز را ببازی
۴
از ما مجوی جانا اسرار این حقیقت
زیرا که غرق غرقم از نکته مجازی
۵
من هیکلی بدیدم اسرار عشق در وی
کردم حمایل آن را از روی لاغ و بازی
۶
تا شد گرانترک شد آن هیکل خدایی
تا برنتابد آن را پشت هزار تازی
۷
شد پردهام دریده تا پردهها بسوزم
از آتشی که خیزد در پرده حجازی
۸
چون عشق او بغرد وین پردهها بدرد
با شمس حق تبریز در وقت عشقبازی
تصاویر و صوت


نظرات
همایون