مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۹۴۳

۱

گرمی مجوی الا از سوزش درونی

زیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی

۲

بیمار رنج باید تا شاه غیب آید

در سینه درگشاید گوید ز لطف چونی

۳

آن نافه‌های آهو و آن زلف یار خوش خو

آن را تو در کمی جو کان نیست در فزونی

۴

تا آدمی نمیرد جان ملک نگیرد

جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی

۵

عشقش بگفته با تو یا ما رویم یا تو

ساکن مباش تا تو در جنبش و سکونی

۶

بر دل چو زخم راند دل سر جان بداند

آنگه نه عیب ماند در نفس و نی حرونی

۷

غم چون تو را فشارد تا از خودت برآرد

پس بر تو نور بارد از چرخ آبگونی

۸

در عین درد بنشین هر لحظه دوست می‌بین

آخر چرا تو مسکین اندر پی فسونی

۹

تبریز جان فزودی چون شمس حق نمودی

از وی خجسته بودی پیوسته نی کنونی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1702
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1078

نظرات

user_image
صابر
۱۳۹۷/۰۵/۱۸ - ۰۳:۲۵:۲۵
بیت 4 ملک وزن مصرع رو خراب کردهمملکت وزن درست داره و معنا نیز. البته تصحیح مولانای جان مارا مباد ظ