
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۴۷
۱
یا من عجب فتادم یا تو عجب فتادی
چندین قدح بخوردی جامی به من ندادی
۲
تو از شراب مستی من هم ز بوی مستم
بو نیز نیست اندک در بزم کیقبادی
۳
بسیار عاشقان را کشتی تو بیگناهی
در رنج و غم نکشتی کشتی ز ذوق و شادی
۴
ای تو گشاد عالم ای تو مراد آدم
خانه چرا گرفتی در کوی بیمرادی
۵
زیرا چراغ روشن در ظلمت شب آید
درمان به درد آید این است اوستادی
۶
بستی زبان و گوشم تا جز غمت ننوشم
نی نکته عمیدی نی گفته عمادی
۷
تبریز شمس دین را خدمت رسان ز مستان
سجده کن و بگویش اوحشت یا فؤادی
تصاویر و صوت


نظرات