
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۵۱
۱
زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری
چون موی از آن شدم من تا تو سرم بخاری
۲
زان دست شستم از خود تا دست من تو گیری
زان چون خیال گشتم تا در دلم گذاری
۳
زان روز و شب دریدم در عاشقی گریبان
تا تو ز مشرق دل چون مه سری برآری
۴
زان اشکبار گشتم چون ابر در بهاران
تا نوبهار حسنت بر من کند بهاری
۵
حمال آن امانت کان را فلکت نپذرفت
گشتم به اعتمادی کز لطف توست یاری
۶
شاها به حق آنک بر لوح سینه هر دم
از بهر بت پرستان نوصورتی نگاری
۷
بنمای صورتی را کان لوح درنگنجد
تا بت پرست و بتگر یابند رستگاری
تصاویر و صوت


نظرات