
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۵۸
۱
مطرب چو زخمهها را بر تار میکشانی
این کاهلان ره را در کار میکشانی
۲
ای عشق چون درآیی در عالم جدایی
این بازماندگان را تا یار میکشانی
۳
کوری رهزنان را ایمن کنی جهان را
دزدان شهر دل را بر دار میکشانی
۴
مکار را ببینی کورش کنی به مکری
چون یار را ببینی در غار میکشانی
۵
بر تازیان چابک بندی تو زین زرین
پالانیان بد را در بار میکشانی
۶
سوداییان ما را هر لحظه مینوازی
بازاریان ما را بس زار میکشانی
۷
عشاق خارکش را گلزار مینمایی
خودکام گل طرب را در خار میکشانی
۸
آن کو در آتش آید راهش دهی به آبی
و آن کو دود به آبی در نار میکشانی
۹
موسی خاک رو را ره میدهی به عزت
فرعون بوش جو را در عار میکشانی
۱۰
این نعل بازگونه بیچون و بیچگونه
موسی عصاطلب را در مار میکشانی
تصاویر و صوت


نظرات
حبیب سعادت
رضا از کرمان