
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۶۰
۱
رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هر چه هستی میدانک عین آنی
۲
خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد
آن به که رقص آری دامن همیکشانی
۳
روزی کنار گیری ای ذره آفتابی
سر بر برش نهاده این نکته را بدانی
۴
پیش آردت شرابی کای ذره درکش این را
خوردی و محو گشتی در آفتاب جانی
۵
شد ذره آفتابی از خوردن شرابی
در دولت تجلی از طعن لن ترانی
۶
ما میوههای خامیم در تاب آفتابت
رقصی کنیم رقصی زیرا تو میپزانی
۷
احسنت ای پزیدن شاباش ای مزیدن
از آفتاب جانی کو را نبود ثانی
۸
مخدوم شمس دینم شاهنشهی ز تبریز
تسلیم توست جانها ای جان و دل تو دانی
تصاویر و صوت


نظرات
ا.م.
نادر..
بابک