مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۹۶۸

۱

ای چنگیان غیبی از راه خوش نوایی

تشنه دلان خود را کردید بس سقایی

۲

جان تشنه ابد شد وین تشنگی ز حد شد

یا ضربت جدایی یا شربت عطایی

۳

ای زهره مزین زین هر دو یک نوا زن

یا پرده رهاوی یا پرده رهایی

۴

گر چنگ کژ نوازی در چنگ غم گدازی

خوش زن نوا اگر نی مردی ز بی‌نوایی

۵

بی زخمه هیچ چنگی آب و نوا ندارد

می‌کش تو زخمه زخمه گر چنگ بوالوفایی

۶

گر بگسلند تارت گیرند بر کنارت

پیوند نو دهندت چندین دژم چرایی

۷

تو خود عزیز یاری پیوسته در کناری

در بزم شهریاری بیرون ز جان و جایی

۸

خامش که سخت مستم بربند هر دو دستم

ور نه قدح شکستم گر لحظه‌ای بپایی

۹

من پیر منبلانم بر خویش زخم رانم

من مصلحت ندانم با ما تو برنیایی

۱۰

هم پاره پاره باشم هم خصم چاره باشم

هم سنگ خاره باشم در صبر و بی‌نوایی

۱۱

از بس که تند و عاقم در دوزخ فراقم

دوزخ ز احتراقم گیرد گریزپایی

۱۲

چون دید شور ما را عطار آشکارا

بشکست طبل‌ها را در بزم کبریایی

۱۳

تبریز چون برفتم با شمس دین بگفتم

بی حرف صد مقالت در وحدت خدایی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1716
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1086

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۹/۱۲ - ۱۳:۱۶:۰۰
از غزل های سخت مستی مستی راه جدا شدن از جهان طبیعت و جهان ابزاری و جهان مصرفی و جهان گم شدگی انسان در سلسله نیازها و وابستگی هاست، اما جهان مستی هم مشکلات خودش را دارد بخصوص که اگر مستی چنان بالا بگیرد که راه خانه را گم کنی و کسی هم در این مستی نمیتواند کنارت باشد، حداقل جلوی شکستن و درهم ریختن و برهم ریختن را بگیرد، اکنون یک نوای روح انگیز و فرح بخش و آسمانی سخت کارساز می‌شود که از دست هرکسی برنمی آید جز چنگی غیبی و زهره آسمانی وگرنه کار با طبیب و دارو چاره نمی‌شود این همه مستی و سستی و بی چارگی از برکت شمس و دوری او است که اگر شمسی پیدا شود انسان به اوج یکپارچگی و هماهنگی خود می‌رسد و وقتی هم که نیست چون ساقی الست دمادم  می در پیاله روح آدمی می ریزد و انسان را به میهمانی چنگیان غیبی فرا می کشد و پیوندی نو و پیامی تازه می آورد