
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۶۹
۱
بوی کباب داری تو نیز دل کبابی
در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی
۲
زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی
خود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی
۳
ای خواجه ترک ره کن ما را حدیث شه کن
بگشا دهان و اه کن گر مست آن شرابی
۴
دوشم نگار دلبر میداد جام از زر
گفتا بکش تو دیگر گر مست نیم خوابی
۵
گفتم که برنخیزم گفتا که برستیزم
هم بر سرت بریزم گر مستی و خرابی
۶
چون ریخت بر من آن را دیدم فنا جهان را
عالم چو بحر جوشان من گشته مرغ آبی
۷
ای خواجه خشم بنشان سر را دگر مپیچان
ما را چه جرم باشد گر ز آنک درنیابی
۸
سر اله گفتم در قعر چاه گفتم
مه را سیاه گفتم چون محرم نقابی
۹
ای خواجه صدر عالی تا تو در این حوالی
گه بسته سؤالی گه خسته جوابی
۱۰
ای شمس حق تبریز بستم دهان ازیرا
هر دیده برنتابد نورت چو آفتابی
تصاویر و صوت


نظرات