مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۹۷

۱

ای در غم تو به سوز و یارب

بگریسته آسمان همه شب

۲

گر چرخ بگرید و بخندد

آن جذبه خاک باشد اغلب

۳

از بس که بریخت اشک بر خاک

شد خاک ز اشک او مطیب

۴

از گریه آسمان درآمد

صد باغ به خنده مذهب

۵

من بودم و چرخ دوش گریان

او را و مرا یکی‌ست مذهب

۶

از گریه آسمان چه روید

گل‌ها و بنفشه مرطب

۷

وز گریه عاشقان چه روید

صد مهر درون آن شکرلب

۸

آن چشم به گریه می‌فشارد

تا بفشارد نگار غبغب

۹

این گریه ابر و خنده خاک

از بهر من و تو شد مرکب

۱۰

وین گریه ما و خنده ما

از بهر نتیجه شد مرتب

۱۱

خاموش کن و نظاره می‌کن

اندر طلب جهان و مطلب

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 213
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 146
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۰ - ۰۶:۳۰:۳۳
موجی در نامت سیه خیمه کرده اند  نامت لبیک گفته و دینت میروند  حق را بر تو و بر خود می‌نهند  در پیش ارباب حق زنجیر میشوند 
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۰ - ۰۶:۳۲:۵۶
برو به کار خود ای واعظ این چه فریاد است ؟ مرا فتاده دل از کف تو را چه افتاده است ؟
user_image
ناپیدا
۱۴۰۱/۰۲/۱۰ - ۰۶:۳۷:۳۹
حق و مذهب همان دین اصلی ٫٫حق٫٫ است ... حق بر کس نیست ! حق بر چیز نیست ! حق کس نیست ! حق چیز نیست ! .... همین که بتوانی از حقت دفاع کنی یعنی میدانی حق چیست . آری... حق این نیست که در گوشمان معنایش کنند یا اینکه در کتاب ها بخوانیم ! حق را باید در اخلاق خود در مواجه با یک پدیده یا یک فرد جستجو کنیم . وقتی که معنا حق را میدانیم به راستی چرا در راه حق نمی مانیم ؟!؟