
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۷۶
۱
شد جادوی حرام و حق از جادوی بری
بر تو حرام نیست که محبوب ساحری
۲
میبند و میگشا که همین است جادوی
میبخش و میربا که همین است داوری
۳
دریا بدیدهایم که در وی گهر بود
دریا درون گوهر کی کرد باوری
۴
سحر حلال آمد بگشاد پر و بال
افسانه گشت بابل و دستان سامری
۵
همیان زر نهاده و معیوب میخرد
ای عاشقان کی دید که شد ماه مشتری
۶
امروز میگزید ز بازار اسپ او
اسپان پشت ریش و یدکهای لاغری
۷
گفتم که اسب مرده چنین راه کی برد
گفتا که راه ما نتوان شد به لمتری
۸
کشتی شکسته باید در آبگیر خضر
کشتی چو نشکنی تو نه کشتی که لنگری
۹
دنیا چو قنطرهست گذر کن چو پا شکست
با پای ناشکسته از این پول نگذری
۱۰
زیرا رجوع ضد قدوم است و عکس او است
فرمان ارجعی را منیوش سرسری
تصاویر و صوت


نظرات
یاسر
سعید