مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۹۷۷

۱

هر روز بامداد درآید یکی پری

بیرون کشد مرا که ز من جان کجا بری

۲

گر عاشقی نیابی مانند من بتی

ور تاجری کجاست چو من گرم مشتری

۳

ور عارفی حقیقت معروف جان منم

ور کاهلی چنان شوی از من که برپری

۴

ور حس فاسدی دهمت نور مصطفی

ور مس کاسدی کنمت زر جعفری

۵

محتاج روی مایی گر پشت عالمی

محتاج آفتابی گر صبح انوری

۶

از بر و بحر بگذر و بر کوه قاف رو

بر خشک و بر تری منشین زین دو برتری

۷

ای دل اگر دلی دل از آن یار درمدزد

وی سر اگر سری مکن این سجده سرسری

۸

چون اسب می‌گریزی و من بر توام سوار

مگریز از او که بر تو بود کان بود خری

۹

صد حیله گر تراشی و صد شهر اگر روی

قربان عید خنجر الله اکبری

۱۰

خاموش اگر چه بحر دهد در بی‌دریغ

لیکن مباح نیست که من رام یشتری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1722
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1090

نظرات

user_image
بابک
۱۳۹۸/۱۱/۱۶ - ۱۱:۵۷:۵۳
این اصل و گنج نهفته ، همان پری است که هر بامداد ، سر از خواب برنداشته ، بسراغم می‌آید ، و میگوید که فلانی ، باز امروز به فکر گریختن از من میباشی . مگر من میگذارم که زندگی تو ، تنها گریختن از بُنت و حقیقتت باشد ؟ تو می‌توانی پشت به من بکنی ، ولی من ، همیشه پیش توام . تو می‌توانی از من بگریزی ، ولی من همیشه با تو میگریزم ، تا ، گریختن تو و نفرت تو را از حقیقت ، تبدیل به جستجوی حقیقت و عشق به حقیقت کنم . تو هر روز، از حقیقت خود ، از معشوقه خود ، از سرچشمه زیبائی و بزرگی و نیکی و معیار ِ خودت ، میگریزی ، تا در فراسوی خـودت ، ذره ای زیبائی و نیکی و بزرگی و حقیقت ، گدائی کنی . اگر تو عاشقی ، من همان محبوبه تو هستم . همان کسی هستم که تو میپرستی . اگر بازرگانی ، من بیش از هر چیزی ، خریدار دارم . اگر عارفی ، من حقیقت نهفته جان هستم ، و اگر کاهلی ، من بتو پر و بال برای جنبش و پرواز میدهم . آن‌چه در وجود من، نهفته و پنهانست ، دست از سر من بر نمی‌دارد، و باز، شب هنگام ، بازمی‌گردد ، و دست از یخـه ام نمیکشد. من ، میخواهم دنبال ِگدائی کردن بروم ، میخواهم بروم پیش قدرتمندان ، زانو بزنم و دست نیاز پیش آن‌ها درازکنم ، میخواهم پیش دانایان بروم ، تا اندکی از معلوماتشان ، گدائی کنم ، میخواهم بروم و سر این و آن را کلاه بگذارم ، تا چیزکی بدست آورم ، و دنبال کسی میدوم که من گمراه و نادان را ، راهبری کند ، و مرا با معرفت خوبی و بدی ، آشنا سازد ، ولی این پری پنهان ، مرا بیدار می‌کند