
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۷۸
۱
ای دل ز بامداد تو بر حال دیگری
وز شور خویش در من شوریده ننگری
۲
بر چهره نزار تو صفرای دلبری است
تا خود چه دیدهای که ز صفراش اصفری
۳
ای دل چه آتشی که به هر باد برجهی
نی نی دلا کز آتش و از باد برتری
۴
ای دل تو هر چه هستی دانم که این زمان
خورشیدوار پرده افلاک میدری
۵
جانم فدات یا رب ای دل چه گوهری
نی چرخ قیمت تو شناسد نه مشتری
۶
سی سال در پی تو چو مجنون دویدهام
اندر جزیرهای که نه خشکی است و نی تری
۷
غافل بدم از آن که تو مجموع هستیی
مشغول بود فکر به ایمان و کافری
۸
ایمان و کفر و شبهه و تعطیل عکس توست
هم جنتی و دوزخ و هم حوض کوثری
۹
ای دل تو کل کونی بیرون ز هر دو کون
ای جمله چیزها تو و از چیزها بری
۱۰
ای رو و پشت عالم در روی من نگر
تا از رخ مزعفر من زعفران بری
۱۱
طاقت نماند و این سخنم ماند در دهان
با صد هزار غم که نهانند چون پری
تصاویر و صوت


نظرات
بابک