مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۲۹۹۳

۱

شاها بکش قطار که شهوار می‌کشی

دامان ما گرفته به گلزار می‌کشی

۲

قطار اشتران همه مستند و کف زنان

بویی ببرده‌اند که قطار می‌کشی

۳

هر اشتری میانه زنجیر می‌گزد

چون شهد و چون شکر که سوی یار می‌کشی

۴

آن چشم‌های مست به چشمت که ساقی است

گویند خوش بکش که به دیدار می‌کشی

۵

ما کشت تو بدیم درودی به داس عشق

کردی ز که جدا و به انبار می‌کشی

۶

سکسک بدیم و توسن و در راه صدق لنگ

رهوار از آن شدیم که رهوار می‌کشی

۷

هر چند سال‌ها ز چمن گل بچیده‌ایم

ناگه ز چشم بد به ره خار می‌کشی

۸

ما کی غلط کنیم به هر سو کشی بکش

هر سو کشی به عشرت بسیار می‌کشی

۹

شاهان کشند بنده بد را به انتقام

تو جانب کرامت و ایثار می‌کشی

۱۰

زین لطف مجرمان را گستاخ کرده‌ای

دزدان دار را خوش و بی‌دار می‌کشی

۱۱

هر تخمه و ملول همی‌گویدم خموش

تو کرده‌ای ستیزه به گفتار می‌کشی

۱۲

سختی کشان ز گردش این چرخ در غم اند

بر رغم جمله چرخه دوار می‌کشی

۱۳

ای شاه شمس مفخر تبریز نور حق

تو نور نور ندره به اقطار می‌کشی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1733
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1097

نظرات

user_image
ایلیا
۱۳۹۳/۰۳/۱۹ - ۰۷:۴۰:۲۵
حافظ غزلی در همین بحر و با همین قافیه دارد با مطلع:زین خوش رقم که بر گل رخسار می‌کشیخط بر صحیفه گل و گلزار می‌کشی
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۲/۰۲ - ۱۷:۱۱:۲۹
در عرفان جلال دین و ایرانی‌ وقتی انسانی‌ پیدا می‌‌شود که با هستی‌ برابری می‌‌کند و در وفا یار هستی‌ است و به عبارتی شکوه و فره هستی‌ با او همراه می‌‌گردد او منشأ آبادانی و خرمی در هستی‌ و جاودانگی انسان است و همه انسان‌ها را با خود به بزرگی‌ می‌‌رساند در علم اثبات قضیه‌ای باید شمول عام داشته باشد ولی در عرفان و راز ورزی هستی‌ بر عکس است وجود یکی‌ برای اثبات کافی‌ است و می‌‌تواند شمول عام نیز گرددبه عبارتی در علم فرمول و چارچوب است که کار می‌‌کند ولی در عرفان و هستی‌ استثنا‌ها کار می‌‌کنند نه فرمولانسان‌ها چون قطار شتر با یک ساربان به مقصد می‌‌رسند و با یک ساقی خیل عظیم خماران و تشنگان مست و سیراب می‌‌گردندیک معلم صداقت می‌‌تواند درس صدق به همه آیندگان بدهد و یک نور درخشان می‌‌تواند راه بسیاری را روشن سازد این آیین در غار‌ها و نزد انسان‌های نخستین هم بود که با نقاشی‌ها به آیندگان راه و رسم شکار و حیوانات نخجیر را می‌‌آموختند و سپس با آیین سخن در همان غار‌ها و با حلقه زدن پیرامون پیر سخن دان خود آشنا می‌‌شدند از این رو پیروان یک پیر را یاران غار می‌‌نامند