
مولانا
غزل شمارهٔ ۲۹۹۴
۱
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میدهی تو گرم و دم سرد میکشی
۲
خالی است اندرون تو از بند لاجرم
خالی کننده دل و جان مشوشی
۳
نقشی کنی به صورت معشوق هر کسی
هر چند امیی تو به معنی منقشی
۴
ای صورت حقایق کل در چه پردهای
سر برزن از میانه نی چون شکروشی
۵
نه چشم گشتهای تو و ده گوش گشته جان
دردم به شش جهت که تو دمساز هر ششی
۶
ای نای سربریده بگو سر بیزبان
خوش میچشان ز حلق از آن دم که میچشی
۷
آتش فتاد در نی و عالم گرفت دود
زیرا ندای عشق ز نی هست آتشی
۸
بنواز سر لیلی و مجنون ز عشق خویش
دل را چه لذتی تو و جان را چه مفرشی
۹
بویی است در دم تو ز تبریز لاجرم
بس دل که میربایی از حسن و از کشی
تصاویر و صوت


نظرات
کسرا
همایون
سعید رضایی