
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۰۰
۱
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب
وآن حدیثِ چو شکر کز تو شنیدم همه شب
۲
گرچه از شمع تو میسوخت چو پروانه دلم
گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب
۳
شب به پیش رخ چون ماه تو چادر میبست
من چو مه چادر شب میبدریدم همه شب
۴
جان ز ذوق تو چو گربه لب خود میلیسید
من چو طفلان سر انگشت گزیدم همه شب
۵
سینه چون خانهٔ زنبور پر از مشغله بود
کز تو ای کان عسل شهد کشیدم همه شب
۶
دام شب آمد جانهای خلایق بربود
چون دل مرغ در آن دام طپیدم همه شب
۷
آنکه جانها چو کبوتر همه در حکم وی اند
اندر آن دام مر او را طلبیدم همه شب
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
زهره نامدار