مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۰۰

۱

ساقی بیار باده سغراق ده منی

اندیشه را رها کن کاری است کردنی

۲

ای نقد جان مگوی که ایام بیننا

گردن مخار خواجه که وامی است گردنی

۳

ای آب زندگانی در تشنگان نگر

بر دوست رحم آر به کوری دشمنی

۴

هوشی است بند ما و به پیش تو هوش چیست

گر برج خیبر است بخواهیش برکنی

۵

اندر مقام هوش همه خوف و زلزله‌ست

در بی‌هشی است عیش و مقامات ایمنی

۶

در بزم بی‌هشی همه جان‌ها مجردند

رقصان چو ذره‌ها خورشان نور و روشنی

۷

ای آفتاب جان در و دیوار تن بسوز

قانع نمی‌شویم بدین نور روزنی

۸

این قصه را رها کن ما سخت تشنه‌ایم

تو ساقی کریمی و بی‌صرفه و غنی

۹

هیهای عاشقان همه از بوی گلشنی است

آگاه نیست کس که چه باغ و چه گلشنی

۱۰

خشک آر و می‌نگر ز چپ و راست اشک خون

ای سنگ دل بگوی که تا چند تن زنی

۱۱

بیهوده چند گویی خاموش کن بس است

فرمان گفت نیست همان گیر که الکنی

۱۲

تا شمس حق تبریز آرد گشایشی

کاین ناطقه نماند در حرف معتنی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1737
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1099

نظرات

user_image
..
۱۳۹۸/۰۶/۰۱ - ۱۰:۰۸:۵۶
ای آفتاب جان! در و دیوار تن بسوزقانع نمی‌شویم بدین نور روزنی..