مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۰۳

۱

ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی

وز روی خوب خویشت بودی نشانیی

۲

در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی

خود را به عیش خانه خوبان کشانیی

۳

بر گرد خویش گشتی کاظهار خود کنی

پنهان بماند زیر تو گنج نهانیی

۴

از روح بی‌خبر بدیی گر تو جسمیی

در جان قرار داشتیی گر تو جانیی

۵

با نیک و بد بساختیی همچو دیگران

با این و آنیی تو اگر این و آنیی

۶

یک ذوق بودیی تو اگر یک اباییی

یک نوع جوشییی چو یکی قازغانیی

۷

زین جوش در دوار اگر صاف گشتیی

چون صاف گشتگان تو بر این آسمانیی

۸

گویی به هر خیال که جان و جهان من

گر گم شدی خیال تو جان و جهانیی

۹

بس کن که بند عقل شدست این زبان تو

ور نی چو عقل کلی جمله زبانیی

۱۰

بس کن که دانش‌ست که محجوب دانشست

دانستیی که شاهی کی ترجمانیی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1739
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1100

نظرات

user_image
مسافر
۱۴۰۲/۰۴/۱۹ - ۰۳:۱۴:۳۰
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 968 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید aparat parvizshahbazi