
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۰۰۶
۱
سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری
وصف قلندرست و قلندر از او بری
۲
گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست
زیرا که آفریده نباشد قلندری
۳
دام و دم قلندر بیچون بود مقیم
خالیست از کفایت و معنی داوری
۴
از خود به خود چه جویی چون سر به سر توی
چون آب در سبویی کلّی ز کلّ پری
۵
از خود به خود سفر کن در راه عاشقی
وین قصه مختصر کن ای دوست یک سری
۶
نی بیم و نی امید نه طاعت نه معصیت
نی بنده نی خدای نه وصف مجاوری
۷
عجزست و قدرتست و خدایی و بندگی
بیرون ز جمله آمد این ره چو بنگری
۸
راه قلندری ز خدایی برون بود
در بندگی نیاید و نه در پیمبری
۹
زینهار تا نلافد هر عاشق از گزاف
کس را نشد مسلم این راه و ره بری
تصاویر و صوت


نظرات