مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۱۳

۱

یار در آخرزمان کرد طرب سازیی

باطن او جد جد ظاهر او بازیی

۲

جمله عشاق را یار بدین علم کشت

تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی

۳

در حرکت باش ازانک آب روان نفسرد

کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی

۴

جنبش جان کی کند صورت گرمابه‌ای

صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی

۵

طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود

جنبش پالانیی از فرس تازیی

۶

می‌زن و می‌خور چو شیر تا به شهادت رسی

تا بزنی گردن کافر ابخازیی

۷

بازی شیران مصاف بازی روبه گریز

روبه با شیر حق کی کند انبازیی

۸

گرم روان از کجا تیره دلان از کجا

مروزیی اوفتاد در ره با رازیی

۹

عشق عجب غازییست زنده شود زو شهید

سر بنه ای جان پاک پیش چنین غازیی

۱۰

چرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماه

گر بکند قلب تو قالب پردازیی

۱۱

مطرب و سرنا و دف باده برآورده کف

هر نفسی زان لطف آرد غمازیی

۱۲

ای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاک

گیرد زین قلبگاه قالب پردازیی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1745
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1104

نظرات

user_image
عباس جنت
۱۴۰۰/۰۸/۲۳ - ۲۳:۵۹:۵۰
تفسیر غزل ۳۰۱۳ مولانا یار در آخرزمان کرد طرب سازیی باطن او جد جد ظاهر او بازیی یار در اینجا منظور خداوند است آخر زمان ظهور پیامبران که همان قیامت است وقتی‌ که زمان دین قبلی‌ تمام می‌شه و شروع دیانت جدید. مولانا در مورد اتحاد پیامبران در جائی‌ دیگر میگوید ای خواجه صاحب قدم گر رفتم اینک آمدم /تا من در این آخرزمان حال تو گویم برملا طرب سازیی بمعنی‌ دین جدید که باطنش پر عضمت ولی‌ مردم زمان خودش آنرا جدی نمیگیرند. اگر به تاریخ تمام ادیان نگاه کنیم میبینیم که چطور با تمسخور و بی‌ اعتنایی با آنها رفتار میکردند در قرآن مجید سوره مبارکه یس میفرماید یَا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یَأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ ﴿۳۰﴾ دریغا بر این بندگان هیچ فرستاده‏ ای بر آنان نیامد مگر آنکه او را ریشخند میکردند وَهَمَّتْ کُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ  ) سوره ۴۰: غافر ( و هر امتی آهنگ فرستاده خود را کردند تا او را بگیرند و به [وسیله] باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند مثلا تاج خار بر سر حضرت مسیح میگذاشتند و او را مسخره میکردند تا اینکه سیصد سال بعد از تولد مسیح عظمت دیانت او شناخته شد ارتور شپنهاور میگوید هر حقیقت از سه مرحله عبور می‌کند اول مسخره میشود دوم بشدت مخالفت میشود در مرحله سوم به عنوان یک حقیقت بدیهی‌ پذیرفته میشود. جمله عشاق را یار بدین علم کشت تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی پیروان دین جدید جانشان را در راه او فدا میکنند و از امتحانات سالم بیرون میان در حرکت باش ازانک آب روان نفسرد کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی در راه عشق او سرهای مومنین بخاک میافتند جنبش جان کی کند صورت گرمابه‌ای صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی غازی = مجاهد؛ جنگجو سواری که مجاهد نباشد لیاقت او را ندارد  طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود جنبش پالانیی از فرس تازیی غزا = جنگ کردن با کافران در راه خدا فرس تازی= اسب تازی می‌زن و می‌خور چو شیر تا به شهادت رسی تا بزنی گردن کافر ابخازیی ابخازی = منسوب به ابخاز، طایفه و ناحیه‌ای در مغرب قفقاز در این راه مثل شیر میجنگی هم می‌زنی‌ هم می‌خوری و ممکن است به شهادت برسی بازی شیران مصاف بازی روبه گریز روبه با شیر حق کی کند انبازیی شیر به مصاف میرود و روباه از معرکه فرار می‌کند، روباه با شیر حق قابل مقایسه نیستند گرم روان از کجا تیره دلان از کجا مروزیی اوفتاد در ره با رازیی مروزی =  لقب احمدبن نصر، از فقهای شافعی کسانی که از نور این عشق روشن شدند با تیره دلان دو قطب مخالف هستند  عشق عجب غازییست زنده شود زو شهید سر بنه ای جان پاک پیش چنین غازیی عشق عجب مجاهدی است که شهید را زنده نگا میدارد در راه این عشق باید سر داد چرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماه گر بکند قلب تو قالب پردازیی اگر در راه او قدم برداری دلت اگر تاریک هم باشد پر نور میشود مطرب و سرنا و دف باده برآورده کف هر نفسی زان لطف آرد غمازیی غمازی =  ناز و عشوه کردن ای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاک گیرد زین قلبگاه قالب پردازیی خوشا بحال کسی که در این جهان خاکی قلبش به نور او روشن شود