
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۰۲
در هوایت بیقرارم روز و شب
سر ز پایت برندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل از عاشقان میخواستند
جان و دل را میسپارم روز و شب
تا نیابم آن چه در مغز منست
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم گاه تارم روز و شب
میزنی تو زخمه و بر میرود
تا به گردون زیر و زارم روز و شب
ساقیی کردی بشر را چل صبوح
زان خمیر اندر خمارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
میکشم مستانه بارت بیخبر
همچو اشتر زیر بارم روز و شب
تا بنگشایی به قندت روزهام
تا قیامت روزه دارم روز و شب
چون ز خوان فضل روزه بشکنم
عید باشد روزگارم روز و شب
جان روز و جان شب ای جان تو
انتظارم انتظارم روز و شب
تا به سالی نیستم موقوف عید
با مه تو عیدوارم روز و شب
زان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشکبارم روز و شب
تصاویر و صوت


نظرات
محمد
محمد
سایه
ـمیثمـ
یاشار
دکتر ترابی
ناشناس
سعید
بیگدلی
مانا
نجمه برناس
نجمه برناس
محمد رضا
ناشناس
Abdul Waris Ahmadi
حمیدرضا
شیخ
زلف پریشان
کیانوش
یوسفی
بابک چندم
حسین آزاد
صالح یزدی
امیرحسین
نادر..
علی
...
آریا والا
مانی
سپیدار
محمد صالحی
عباسی - فسا
اکرام مهرآوا
سید
دیگر مپرس از من نشان
میلاد
محمد راهبریان
تنها خراسانی
عرفان
آواره
محمدحسین مسعودی گاوگانی
مجید
آرتام
موسی حقانی
پاسخ جناب یوسفی که پرسیده است مگردر آن زمان هم قطار بوده، عرض می کنم با توجه به قرینه: ای مهار عاشقان در درست تو،مراد قطار شتران و تشبیه خیل عاشقان به قطار شتران است که در یک صف حرکت میکنند.قطار در گذشته به صف و ردیف شتران گفته میشد.
ملیکا رضایی