مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۲۵

۱

جای دگر بوده‌ای زانک تهی روده‌ای

آب دگر خورده‌ای زانک گل آلوده‌ای

۲

مست دگر باده‌ای کاحمق و بس ساده‌ای

دل چه بدو داده‌ای رو که نیاسوده‌ای

۳

گنج روان در دلت بر سر گنج این گلت

گیرم بی‌دیده‌ای آخر نشنوده‌ای

۴

چیست سپیدی چشم از اثر نفس و خشم

چون پی دارو ز یشم سرمه دهی سوده‌ای

۵

از نظر لم یزل دارد جانت تگل

پرتو خورشید را تو به گل اندوده‌ای

۶

گنج دلت سر به مهر وین جگرت کان مهر

ای تو شکم خوار چند در هوس روده‌ای

۷

از اثر شمس دینست این تبش عشق تو

وز تبریزست این بخت که پرورده‌ای

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1752
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1108

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۱۰/۰۶ - ۱۰:۵۴:۱۶
گنج روان در دلتبر سر گنج این گلت..
user_image
همایون
۱۳۹۷/۱۱/۰۲ - ۱۷:۱۶:۵۹
انسان گاهی‌ پی‌ عیش و نوش و تفریح به دهی‌ خوش آب و هوا مثل روده خراسان یا رودهن تهران می‌‌رود و غذا‌ها و شراب‌های خوب می‌‌نوشد و با آدم‌ها می‌‌گوید و می‌‌شنود و چند روزی خوش می‌‌گذراند، و یا پی‌ صحبت و یادگیری مکتبی جدید به سراغ شخصی و معلمی دیگر می‌‌رود، این ممکن است برای همه خوشایند باشد بجز عاشق که گرسنه تر و خسته تر و تیره تر و غمگین از این دوری به شهر و دیار خود و یار خود باز می‌‌گردد اینجا جلال دین به اصالت دوستی‌ خود و شمس و اینکه آنچه می‌‌گوید و می‌‌اندیشد نتیجه دوستی‌ با شمس است را بخود یاد آوری می‌‌کند و اینکه این نوع دوستی‌‌ها چقدر گران بها هستند و باید قدر آنرا دانست و با هیچ چیز دیگر آنرا عوض نکرد، و همچنین یاداوری به دوستی‌ ما و جلال دین است که آن را با هیچ چیز دیگری عوض نکنیم