مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۴۹

۱

ربود عقل و دلم را جمال آن عربی

درون غمزه مستش هزار بوالعجبی

۲

هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه

کنون چو مست و خرابم صلای بی‌ادبی

۳

مُسَبِّب سبب این جا در سبب بربست

تو آن ببین که سبب می‌کُشد ز بی‌سببی

۴

پریر رفتم سرمست بر سر کویش

به خشم گفت چه گم کرده‌ای؟ چه می‌طلبی؟

۵

شکسته بسته بگفتم یکی دو لفظ عرب

أَتَیتُ أَطْلُبُ في حَیِّکُم مَقام أَبي

۶

جواب داد کجا خفته‌ای؟ چه می‌جویی؟

به پیش عقل محمد پلاس بولهبی؟

۷

ز عجز خوردم سوگندها و گرم شدم

به ذات پاک خدا و به جان پاک نبی

۸

چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا؟

و کَیفَ یُصْرَعُ صَقْرٌ بِصَولةِ الْخَرَبِ؟

۹

روان شد اشک ز چشم من و گواهی داد

کَما یَسیلُ مِیاهُ السَّقا مِنَ الْقَرَبِ

۱۰

چه چاره دارم؟ غماز من هم از خانه‌ست

رخم چو سکه زر آب دیده‌ام سُحُبی

۱۱

دریغ دلبر جان را به مال میل بدی

و یا فریفته گشتی به سیّدی چَلَبی

۱۲

و یا به حیله و مکری ز ره درافتادی

و یا که مست شدی او ز باده عنبی

۱۳

دهان به گوش من آرد به گاه نومیدی

چه می‌کند سر و گوش مرا به شهد لبی؟

۱۴

غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت

شراب وصل بتابد ز شیشه‌ای حلبی

۱۵

از آن شراب پرستم که یار می بخشست

رخم چو شیشه می کرد و بود رخ ذَهَبي

۱۶

برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست

که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی

۱۷

خمش که مفخر آفاق شمس تبریزی

بشست نام و نشان مرا به خوش لقبی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1767
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1117
حجت الله عباسی :
حسین رستگار :

نظرات

user_image
ذهبیون
۱۳۸۹/۰۲/۱۰ - ۰۷:۳۵:۵۷
فامیل بنده "ذهبیون" است که به معنی طلایی ها می باشد. بسیاری که آنرا میشنوند تصور میکنند که از ریشه ذهب به معنی رفتن امده است!! در ادبیات فارسی دنبال جایی بودم که این کلمه در آن باشد و با جستجوی اشعار این سایت به این شعر رسیدم که در بیت 15 این کلمه را به کار برده است. متشکرم
user_image
باران شیدا
۱۳۹۴/۱۲/۱۶ - ۱۲:۲۶:۱۶
حافظ در سرودن غزل شماره 64 (علامه قزوینی) از دو بیت اول این شعر استفاده نموده است.متن غزل حافظاگر چه عرض هنر پیش یار بی‌ادبیستزبان خموش ولیکن دهان پر از عربیستپری نهفته رخ و دیو در کرشمه حسنبسوخت دیده ز حیرت که این چه بوالعجبیستدر این چمن گل بی خار کس نچید آریچراغ مصطفوی با شرار بولهبیستسبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شدکه کام بخشی او را بهانه بی سببیستبه نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباطمرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبیستجمال دختر رز نور چشم ماست مگرکه در نقاب زجاجی و پرده عنبیستهزار عقل و ادب داشتم من ای خواجهکنون که مست خرابم صلاح بی‌ادبیستبیار می که چو حافظ هزارم استظهاربه گریه سحری و نیاز نیم شبیست
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۴۰۳/۰۱/۰۱ - ۰۶:۲۳:۲۶
مُسَبِّب سبب این جا در سبب بربستتو آن ببین که سبب می‌کُشد ز بی‌سببیبه نظر می رسد در اینجا «می‌کَشد» صحیح نباشد و می‌کُشد دارای معنی است. شکسته بسته بگفتم یکی دو لفظ عربأَتَیتُ أَطْلُبُ فی حَیِّکُم مَقام أَبیآمده ام که در قبیله شما جایگاه پدرم را طلب کنم چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا؟و کَیفَ یُصْرَعُ صَقْرٌ بِصَولةِ الْخَرَبِ؟چگونه شاهین از حمله و قدرت هوبره، مغلوب می‌شود و شکست می‌خورد. (مگر می‌شود که شاهین از هوبره شکست بخورد؟) روان شد اشک ز چشم من و گواهی دادکَما یَسیلُ مِیاهُ السَّقا مِنَ الْقَرَبِهمانگونه که آبِ آبکش (آب‌فروش) از مشک (قرابه) جاری می‌شود. چه چاره دارم غماز من هم از خانه‌سترخم چو سکه زر، آب دیده‌ام سُحُبیسُحُبی: ابری (اب دیده ام مثل هوای ابری بارانی است.)