
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۰۶۱
۱
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی
۲
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی
وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی
۳
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی
چرا غزای ابوجهل و بولهب نکنی
۴
به کاهلی بنشینی که این عجب کاریست
عجب توی که هوای چنان عجب نکنی
۵
تو آفتاب جهانی چرا سیاه دلی
که تا دگر هوس عقده ذنب نکنی
۶
مثال زر تو به کوره از آن گرفتاری
که تا دگر طمع کیسه ذهب نکنی
۷
چو وحدتست عزبخانه یکی گویان
تو روح را ز جز حق چرا عزب نکنی
۸
تو هیچ مجنون دیدی که با دو لیلی ساخت
چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی
۹
شب وجود تو را در کمین چنان ماهیست
چرا دعا و مناجات نیم شب نکنی
۱۰
اگر چه مست قدیمی و نوشراب نهای
شراب حق نگذارد که تو شغب نکنی
۱۱
شرابم آتش عشقست و خاصه از کف حق
حرام باد حیاتت که جان حطب نکنی
۱۲
اگر چه موج سخن میزند ولیک آن به
که شرح آن به دل و جان کنی به لب نکنی
تصاویر و صوت


نظرات
بهنام
پاسخ: با تشکر، اصلاح شد.
تماشاگه راز
محمد عطایی گیلانی
محسن نوری
افسانه چراغی
مهدی گلی