مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۶۲

۱

اگر تو مست شرابی چرا حشر نکنی

وگر شراب نداری چرا خبر نکنی

۲

وگر سه چار قدح از مسیح جان خوردی

ز آسمان چهارم چرا گذر نکنی

۳

از آن کسی که تو مستی چرا جدا باشی

وز آن کسی که خماری چرا حذر نکنی

۴

چو آفتاب چرا تو کلاه کژ ننهی

ز نور خود چو مه نو چرا کمر نکنی

۵

چو آفتاب جمال قدیم تیغ زند

چو کان لعل چرا جان و دل سپر نکنی

۶

وگر چو نای چشیدی ز لعل خوش دم او

چرا چو نی تو جهان را پر از شکر نکنی

۷

وگر چو ابر تو حامل شدی از آن دریا

چرا چو ابر زمین را پر از گهر نکنی

۸

ز گلشن رخ تو گلرخان همی‌جوشند

چرا چو حیز و محنث نه‌ای نظر نکنی

۹

نگر به سبزقبایان باغ کآمده‌اند

به سوی شاه قبابخش چون سفر نکنی

۱۰

چو خرقه و شجره داری از بهار حیات

چرا سر دل خود جلوه چون شجر نکنی

۱۱

چو اعتبار ندارد جهان بر درویش

به بزم فقر چرا عیش معتبر نکنی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1777
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1123

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۲/۰۸/۳۰ - ۱۱:۵۴:۲۷
جلال دّین چون فردوسی شاعر بزرگی انسان بود و آدمی را شایسته تاج و تخت می دید این نگاه همواره در ستیز با دین فروشان است که انسان را بنده و غلام می خواهند فردوسی این بزرگی را در گروه و جمع و تجربه سرزمینی می جوید و جلال دّین  توجهی به این امور نمیکند چون در دوره او این مذهب است که حکومت میکند و انسان در ستیز با دین حکومتی روزگار میگذراند