مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۶۶

۱

رسید ترکم با چهره‌های گل وردی

بگفتمش چه شد آن عهد گفت اول وردی

۲

بگفتمش که یکی نامه‌ای به دست صبا

بدادمی عجب آورد گفت گستردی

۳

بگفتمش که چرا بی‌گه آمدی ای دوست

بگفت سیرو یدی یلده یلدشم اردی

۴

بگفتمش ز رخ توست شهر جان روشن

ز آفتاب درآموختی جوامردی

۵

بگفت طرح نهد رخ رخم دو صد خور را

تو چون مرا تبع او کنی زهی سردی

۶

بقای من چو بدید و زوال خود خورشید

گرفت در طلبم عادت جهان گردی

۷

سجود کردم و مستغفرانه نالیدم

بدید اشک مرا در فغان و پردردی

۸

بگفت نی که به قاصد مخالفی گفتی

به عشق گفت من و گفتنم درآوردی

۹

بگفتمش گل بی‌خار و صبح بی‌شامی

که بندگان را با شیر و شهد پروردی

۱۰

ز لطف‌های توست آنک سرخ می‌گویند

به عرف حیله زر را بدان همه زردی

۱۱

بگفت باش کم آزار و دم مزن خامش

که زرد گفتی زر را به فن و آزردی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1779
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1125

نظرات

user_image
پریسا
۱۳۹۶/۰۳/۱۰ - ۰۳:۴۳:۳۱
میشه لطفا یک نفر معنی کنه خیلی قشنگه ولی من متاسفانه ترکی بلد نیستم