مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۷۵

۱

بیا بیا که تو از نادرات ایامی

برادری پدری مادری دلارامی

۲

به نام خوب تو مرده ز گور برخیزد

گزاف نیست برادر چنین نکونامی

۳

تو فضل و رحمت حقی که هر که در تو گریخت

قبول می‌کنیش با کژی و با خامی

۴

همی‌زیم به ستیزه و این هم از گولی‌ست

که تا مرا نکشی ای هوس نیارامی

۵

به هیچ نقش نگنجی ولیک تقدیرا

اگر به نقش درآیی عجب گل‌اندامی

۶

گهی فراق نمایی و چاره آموزی

گهی رسول فرستی و جان پیغامی

۷

درون روزن دل چون فتاد شعلهٔ شمع

بداند این دل شب‌رو که بر سر بامی

۸

مرادم آنکه شود سایه و آفتاب یکی

که تا ز عشق نمایم تمام خوش‌کامی

۹

محال‌جوی و محالم بدین گناه مرا

قبول می‌نکند هیچ عالم و عامی

۱۰

تو هم محال ننوشی و معتقد نشوی

برو برو که مرید عقول و احلامی

۱۱

اگر ز خسرو جان‌ها حلاوتی یابی

محال هر دو جهان را چو من درآشامی

۱۲

ور از طبیب طبیبان گوارشی یابی

مکاشفی تو بخوان خدا نه اوهامی

۱۳

برآ ز مشرق تبریز شمس دین بخرام

که بر ممالک هر دو جهان چو بهرامی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1785
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1128

نظرات