
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۰۸۰
۱
تو نور دیده جان یا دو دیده مایی
که شعله شعله به نور بصر درافزایی
۲
تو آفتاب و دلم همچو سایه در پی تو
دو چشم در تو نهادهست و گشته هرجایی
۳
از آن زمان که چو نی بستهام کمر پیشت
حرارتیست درون دل از شکرخایی
۴
ز کان لطف تو نقدست عیش و عشرت ما
نیم به دولت عشق لب تو فردایی
۵
به ذات پاک خداوند کز تو دزدیدهست
هر آنچ آب حیاتست روح افزایی
۶
ز جوی حسن تو خوبان سبو سبو برده
به تشنگان ره عشق کرده سقایی
۷
زهی سعادت آن تشنگان که بوی برند
به اصل چشمه آب خوش مصفایی
۸
سبوی صورتها را به سنگ برنزنند
خورند آب حیات تو را ز بالایی
۹
خدیو مفخر تبریز شمس دین به حق
دو صد مراد برآری چنین چو بازآیی
تصاویر و صوت


نظرات