مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۹۸

۱

ترش ترش بنشستی بهانه دربستی

که ندهم آبت زیرا که کوزه بشکستی

۲

هزار کوزه زرین به جای آن بدهم

مگیر سخت مرا ز آنچ رفت در مستی

۳

تو را که آب حیاتی چه کم شود کوزه

چه حاجت آید جان و جهان چو تو هستی

۴

بیا که روز عزیزست مجلسی برساز

ولی چو دوش مکن کز میان برون جستی

۵

پریر رفتم سرمست تو به خانه عشق

به خنده گفت بیا کز زحیر وارستی

۶

هزار جان بفزودی اگر دلی بردی

هزار مرهم دادی اگر تنی خستی

۷

چرا نگیرم پایت که تاج سرهایی

چرا نبوسم دستت که صاحب دستی

۸

دلا میی بستان کز خمارها برهی

چنین بتی بپرست ای صنم چو بپرستی

۹

برو دلا به سعادت به سوی عالم دل

به شکر آنک به اقبال و بخت پیوستی

۱۰

خموش باش اگر چه که جمله سیمبران

به آب زر بنویسند هر چه گفتستی

۱۱

ضیای حق و امام الهدی حسام الدین

مجیر خلق به بالای روح از این پستی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1800
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1137

نظرات