مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۰۹۹

۱

بداد پندم استاد عشق ز استادی

که هین بترس ز هر کس که دل بدو دادی

۲

هر آن کسی که تو از نوش او بنوشیدی

ز بعد نوش کند نیش اوت فصادی

۳

چو چشم مست کسی کرد حلقه در گوشت

ز گوش پنبه برون کن مجوی آزادی

۴

بر این بنه دل خود را چو دخل خنده رسید

که غم نجوید عشرت ز خرمن شادی

۵

مگر زمین مسلم دهد تو را سلطان

چنانک داد به بشر و جنید بغدادی

۶

چو طوق موهبت آمد شکست گردن غم

رسید داد خدا و بمرد بیدادی

۷

به هر کجا که روی ماه بر تو می‌تابد

مهست نورفشان بر خراب و آبادی

۸

غلام ماه شدی شب تو را به از روزست

که پشتدار تو باشد میان هر وادی

۹

خنک تو را و خنک جمله همرهان تو را

که سعد اکبری و نیکبخت افتادی

۱۰

به وعده‌های خوشش اعتماد کن ای جان

که شاه مثل ندارد به راست میعادی

۱۱

به گوش تو همه تفسیر این بگوید شاه

چنانک اشتر خود را نوا زند حادی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1801
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1138

نظرات

user_image
محمد عسگری - وفا -
۱۳۹۹/۱۱/۲۸ - ۱۳:۱۵:۵۱
حادی درلغت‌نامه دهخداحادی . (ع ص ) آنکه شتران را حُدی خواند. آنکه برای اشتر خواند تا نیک رود. هزیز؛ بنشاط آوردن حادی شتران را بسرود. || راننده . سائق . ساربان .